گزیده ای از کتاب:
آن زن، متوجه اشاره ی من نشد. این طرف خیابان آمد و جلو ما سبز شد. زن چندان درشت اندامی نبود، اما اصلاً تناسب اندام نداشت. شانه هایش بیش از حد معمول نسبت به سرش پهن بودند. سینه و شکمی بزرگ داشت، انگار که یک کیسه انبه زیر لباسش چیانده بود. با آن دستان و پاهای مثل دوک، مرا یاد نوعی سوسک غول پیکر می انداخت که اگر به پشت روی زمین می افتاد، بعید می دانم به راحتی بتواند برگردد.
آن زن در حالی که با دو دست کیفش را به سینه می فشرد، گفت:
ـ خدای بزرگ. شما بچه های بانمکی هستین.
از رژلب و سایه چشمی به رنگ بنفش تند استفاده کرده بود. گمان نمی کنم که اکسیژن کافی به مغزش می رسید.
من گفتم: خانوم، ما بچه نیستیم…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.