گزیده ای از کتاب:
شهردار که چمباتمه زده بود، برخاست. ولی چشم از جسد برنگرفت. پرهای خونین روی دستهایش را با دیواره کبوترخان پاک کرد، سپس آنها را به شلوار خواب خود مالید و به مردان حاضر در صحنه گفت:
ـ جسد را حرکت ندهید!
یکی از مردان گفت:
ـ یعنی بگذاریم در اینجا بماند؟
شهردار گفت:
ـ بله، چون نخست باید جواز دفن صادر شود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.