گزیده ای از کتاب:
سحرگاهان که سپیده می زد، داماسو به اتاق داخل شد. زنش، آنا که فرزندی شش ماهه در شکم داشت، با لباس خواب بر تن و کفش راحتی بر پا، روی تخت خواب نشسته بود. داماسو متوجه شد که همسرش تمام شب را در انتظار مراجعت او بیدار مانده و حال که شوهرش برگشته بود، هنوز هم با نگاه هایی توأم با انتظار، به او خیره شده است.به او اشاره ای نمود که خیالش دیگر راحت باشد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.