گزیده ای از کتاب:
در حالی که روی تخت جابه جا می شد، کمی از لباسش از شانه اش کنار رفت. تاتوی روی دستش را نادیده گرفتم. به هر حال خوشم نیامد. من یک حرفه ای بودم. فقط می خواستم زخمش را ارزیابی کنم. نه به خاطر این که هیلاری و گبی فکر می کرد من باید با مردی آشنا شوم و نه به خاطر این که سالها از زمانی که با مردی قرار گذاشته بودم می گذشت و بی شک چون در روز تولدم آنچه نیاز داشتم از ناکجا آباد پیدایش شده بود دلیل نمی شد از او خوشم بیاید.
آنچه واقعاً بهش نیاز داشتم کار کردن بود…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.