گزیده ای از کتاب:
مرداک وقتی خوب فکر کرد، یاد مرگ نامزدش افتاد که چه اثر بدی روی او گذاشت. آن روزها حتی به ذهنش نمی رسید که بتواند آن موضوع را بپذیرد و به آن عادت کند.
چند پا آن طرف تر، کلاهخود ویکن طوری روی قفسه قرار داشت که انگار خودش آن کلاهخود را آنجا گذاشته بود. مرداک آن را برداشت و زیر نور فانوس گرفت. کاملاً تمیز بود و اثری از خون روی آن دیده نمی شد. مرداک آن را سر جایش گذاشت. سپس برای دومین بار گشتی در آشپزخانه زد، اما چیز دیگری نیافت.
دوباره به سوی جسد برگشت…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.