گزیده ای از کتاب:
تابستان ها، شبیه اغلب راهبه های سختکوش دیگر، به باغ صومعه می رفت و روزه ی سکوت می گرفت. اما شب های زمستان که کار زیادی برای انجام دادن نداشتند، راهبه های دیگر را دور خود جمع و داستان هایی از دریا برای آنها تعریف می کرد که در کودکی، خودش در نوا اسکوشیا تجربه کرده بود. او داستان گویی ماهر بود و داستان های زیادی به خاطر داشت و هر شب سرد زمستانی، بخشی از آن را تعریف می کرد و تا شب بعد، آنها را در نوعی تعلیق نگه می داشت.
هرگز کسی از او نمی پرسید که آیا این داستان ها حقیقت دارد یا تنها زاده ی خیال اوست. داستان هایی که گویی پایانی برای آن ها وجود نداشت. گرچه گاهی دوستانش نگران داستان های دنیوی و غیر روحانی او می شدند، اما خواهر فیلومنا حتی از آن ارتباط کوچک با دوران کودکی اش خوشحال بود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.