گزیده ای از کتاب:
هدا لرزید. به فکرش خطور کرد در را قفل کند و زیرتخت قایم شود. اما می دانست مؤثر نخواهد بود. این مردها همانند سگ ها بودند: ترس نشان دهی، گاز می گیرند. مرد بزرگتر یک جفت قیچی آهن بر را درون جیب ژاکت چرمی اش انداخت. هدا فکر کرد حتماً در جیب او انواع اقسام ابزار برای شکستن، برش دادن و از هم جدا کردن موجود است.سلام علیکم. صدایش می لرزید. هم وطنانم، چه چیزی شما رو امشب به اینجا کشوند…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.