توضیحات:
برگردان از زبان مادری نویسنده (اسپانیایی)
برنده جایزه بهترین رمان اسپانیایی نادال 2004
این ماجرای میگل داویلا و کلیه سمت راست او و ماجرای زندگی بسیاری از مردم دیگر است از جمله:
خانم کاسکو کارتاخینس، زنی دلسوخته، شاعر و عاشق که از زلاند نو آمده بود و آمادئو نو نی ال بابیروسا و نیزه اش، همراه با عکس هایی از بروس لی و سایر قهرمانان کاراته و پاکو فرونتون و اتومبیل دوج آلبالویی رنگ و زیبایش که وقتی پدرش در زندان یا به قول افراد خانواده، در هتل بود، سوار بر آن می شد و به گردش می رفت و سایر آدم های کوچک و بزرگی که در یک محله می زیستند و به نوعی با این افراد ارتباط داشتند.
گزیده ای از کتاب:
شخص دیگری که پس از این واقعه تصمیم گرفت ناپدید شود، کسی نبود جز مادر بابیروسا. هر چند او پیش از محو شدن از گستره دید، یادداشتی از خود باقی نهاد و هر از چندگاهی برای بازماندگان و افراد خانواده اش نامه می نوشت و می فرستاد که اثر بوسه ای با لبهای ماتیک زده روی آن به چشم می خورد، ولی به هر حال او هم در زمره ناپدید شدگان به حساب می آمد. او یک پدیده جوی نبود، ولی با این حال به آسمان رفت. چگونه؟
|